Friday, February 21, 2014


یه بار دیگه هم از اون اپرا حرف زدم. اون اپرایی که اصلا همه چیز رو عوض کرد. خوده اپرا که نه، اما اتفاقایی که اون روز و اون شب و فرداش افتاد. اون اپرا تو زندگیه من یه نقطه عطفه. اصلا فکر میکنم تاریخ باید به دو قسمت تقسیم شه. قبل از اون اپرا و بعد از اون اپرا...

شب عجیبی بود، تو یه بی زمانی و بی مکانی مطلق رفتیم اپرا ببینیم. آوازخون شهر هم باهامون بود. اپرا دیدیم. بعد رفتیم شام بخوریم. کاردینال ها و یولو های سوپر بودن که تو هوا چرخ میخوردن و من مست اون همه بودم. هنوزم هستم. هنوزم آرزومه یه بار دیگه برم اون رستوران.

همون جا بود که بهت زنگ زدن و خبر دادن. شکه شدی. گریه کردی. من داشتم کاردینال میخوردم و بهت توجه نداشتم. اون روزا دوستت نداشتم. آوازخونه شهر بهم گفت بهت توجه کنم، بهت توجه کردم. روزای بعد همه چیز بدتر شد. بیشتر بهت توجه کردم. هر روز همه چی بدتر میشد. منم هی بیشتر بهت توجه میکردم. اینقدر همه چیز بد شد و اینقدر من بهت توجه کردم که آخر سر دیگه دوستت میداشتم. عاشقت نبودما، اما دیگه دوستت میداشتم. یه چند سالی گذشت تا عاشقت بشم، اما افسوس...چه دیر. اون موقع تو حتی دیگه دوستمم نداشتی. دیگه اپرایی هم نبود که تاریخ رو به دو قسمت تقسیم کنه. فقط چند تا ارکستر سمفونیک صدساله، موسیقی کلاسیک میزدن که اونا هم کاری از دستشون بر نمیومد برای تقسیمه تاریخ.

یه سالی از اون اپرا گذشت تا بابات پیدا شه و تو بی بابا بشی. این روزا بهت حسودیم میشه. بابا داشتن خوبه، خیلی هم خوبه. اما پیر شدن باباها بده، خیلی هم بده. هر دفعه که بابامو میبینم پیرتر شده. زندگی براش سخت تر شده و این آزارم میده. اصلا انگار زمان برای بابا ها تندتر میگذره. زودتر پیر میشن و یهو میمیرن. کاش باباها هیچوقت پیر نمیشدن، هیچوقت نمیمردن. اونوقت من هم به تو توجه نمیکردم. دوستت هم نمیداشتم. حتی عاشقت هم نمیشدم.

اون اپرا تاریخ رو به دو قسمت کرد. قبل از اپرا و بعد از اپرا. قبل از دوست داشتن و بعد از دوست داشتن. قبل از بی بابا شدن و بعد از بی بابا شدن. کاش اون اپرا هیچوقت تموم نمیشد. کاش تا ابد ادامه پیدا میکرد. کاش برای همیشه تو تاریکی نشسته بودیم و زیر نور چراغ قوه ی موبایلت یواشکی همو نگاه میکردیم. کاش زمان همونجا متوقف میشد. اونوقت تو برای همیشه بابا داشتی. بابای من برای همیشه جوون میموند و من برای همیشه دوستت نمیداشتم. کاش همه چیز همونجا میموند و تموم میشد.

No comments:

Post a Comment