Friday, November 1, 2013

یه شب گرم تابستونی، شایدم یه شب سرد زمستونی (واقعا چه فرقی میکنه کی بوده؟ مهم اینه که یه شب بود، حتی اینکه شب تابستونی سرد بود یا زمستونی گرم هم مهم نیست). آره اون شب، تو ماشین ته یه کوچه بن بست تو فرعی نیاوروون بودیم. جلوی اون رستوران که چهارشنبه ها میلک شیک مجانی میداد به دخترا....اونجا که هروقت گشنمون بود میرفتیم و اندازه گاو غذا میخوردیم....همونجا که یه غورباقه دم درش جای سطل آشغال بود و اونجا سیگار میکشیدیم....همونجا که یه روز اون دختره که تو بالماسکه دیده بودیمش مارو دید و ما اینقدر محو دیدن هم دیگه بودیم که اونو ندیدیم....
 
آره دم همون رستورانه بودیم....جالبه که این همه آدرس باید بدم برای اون رستورانه، این همه دیتیل ازش یادمه، اما اسمشو یادم نیست....کلا دیگه اسما یادم نمیمونه....اتفاقا اینطوری قشنگ تره، یه مشت خاطره داری و یه مشت تصویر و هیچ اسمی....حالا میتونی این خاطره ها رو هرشب به یه تصویری لینک کنی که دوست داری...بدون اینکه یه آدم، یه اسم، یه حس، شبت رو خراب کنه....

آره! تو اون کوچه بن بست تو ماشین بودیم...بارون میومد؟ نمیدونم... سرد بود؟ نمیدونم....دوست دارم که هوا سرد بوده باشه....شیشه ها بخار گرفته باشه....اما دیگه بارون خیلی صحنه رو حس زده میکنه....همون سرما و شیشه های بخار گرفته خوبه....نشسته بودیم تو ماشین. احتمالا من دستم رو دنده بود و دست تو هم رو دست من و منو نوازش میکرد...شایدم برعکس....ولی مطمئنم که خیره شده بویدم به اون غورباقه ی جلوی رستوران....اما احتمالا نمیدیدیمش...آخه شیشه ها رو بخار گرفته بود....
 
نارنجی بود....غورباقه هه نه!! سی دی که در آوردم. قشنگ یادمه که نارنجی بود.از اون جیب بغل در، درش آوردم....اسمه آهنگ رو هم نمیدونستم....اما دلم میخواست گوشش کنی...باید میگشتم تو یه سی دی پر ام پی تری پیداش میکردم....تو مثل همیشه که من میخواستم یه آهنگ یا فیلمی رو که دوست دارم برات بذارم، بی حوصله بودی....
 
چه جالب...تا همین روزای آخر هم همینطوری بودی....حتی آخرین آهنگی که تو آخرین روزه با هم بودنمون رو هم برات گذاشتم با بی حوصلگی گوش دادی...فقط بعد از اینکه من برای همیشه رفتم (از لحاظ محتوایی درستش اینه که بگم تو برای همیشه رفتی، اما خب از لحاظ مکانی من رفتم) شروع کردی با لذت گوش دادنش....همون آهنگی که میگفت بدو بیا پیشم....قبله روزه آخر خیلی دوسش داشتم چون موسیقیش قشنگ بود. اما بعده روزه آخر خیلی دوسش داشتم چون منو یاده روزه آخر مینداخت....هرچند هیچوقت مطمئن نبودم خطابت به بدو بیا پیشم به منه یا کسه دیگه....
 
آره، تو اون کوچه بن بست دنبال آهنگ میگشتم و تو غر میزدی....یه ربعی طول کشید از بین پونصد تا آهنگ پیداش کنم...گذاشتمش....تو مثل همیشه به آهنگای من بی حوصله بودی....دوسش نداشتی....من با هیجان میگفتم اینجاشو گوش کن....
خواننده میگفت: "از وقتی تو رفتی یه حفره ی خالی تو وجودم آزارم میده. میرم دمه اون رستوران با غورباقه ی سبز و احساس میکنم که تو اونجا با منی" البته خواننده دقیقا اینارو نمیگفتا اما من اینارو از حرفاش میشنوم.
 
امروز تو قطار دوباره یاده این آهنگ افتادم. بازم اسمشو یادم نبود. تنها بودم. با بی حوصلگی بین پونصدتا آهنگ گشتم و پیداش کردم. بدون هیجان گوشش کردم. دوسش نداشتم. درست مثل اون روزای تو....
 
دوسش نداشتم چون دیگه نه تویی بودی، نه کوچه بن بستی نه رستورانی با یه غورباقه ی سبز. یه خاطره بود بدون اسم. یه خاطره با چند تا تصویر مبهم از پشت یه پنجره ی بخار گرفته که دقیقا نمیدونستم این خاطره ماله کدوم یکی از اون آدماس. حتی مطمئن نبودم من سر کدوم میز نشسته بودم. سر اون یکی میز با دختر بالماسکه ای، یا سر این یکی میز با تو...
 
حالا میفهمم چرا اون روزا با بی حوصلگی به آهنگای من گوش میدادی و دوسشون نداشتی...

No comments:

Post a Comment