Friday, January 3, 2014

ای وای بر این شراب و بر این مستی....
فقط و فقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط وفقط ، حاله منو بدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر وبدتر میکنه....

Thursday, January 2, 2014

دیشب با دوست کودکی تو کشتی بودم. پریشب تنها تو کشتی بودم. پارسال با تو، تو کشتی بودم. پیارسال با اغیار تو کشتی بودم و ساله قبلش هم تو کشتی آغوش تو کج میشدم و مج میشدم.

دیشب اما با دوست دوران کودکی تو کشتی بودم. دوست دوران کودکی ماله هفت هشت سالگی نیست ها. ماله هفت هشت سال قبله فقط. ولی هفت هشت سال قبل هممون بچه بودیم. احمق نبودیما، بچه بودیم، خوش بودیم. ساز میزدیم، خوش بودیم. بارون میومد، خوش بودیم. سرهنگ میومد، خوش بودیم. درا قفل میشد، خوش بودیم. اپرا میرفتیم.....اپرا میرفتیم، ناخوش بودیم. ای وای، ای وای....ای وای که اصن همه چی از همون شب شروع شد. از همون اپرا. بعد ناخوش شدی.بعد ناخوش شدیم. بعد همه چی کش اومد. صامت شد. کند شد. ایستاد. حرکت کرد. تند شد. شلوغ شد. تموم شد و ما دیگه برای همیشه ناخوش موندیم. دیگه بچه نبودیم. ناخوش بودیم. بزرگ شدیم.

پریشب اما تنها تو کشتی بودم. پریشب بی تو، از آن کوچه گذشتم. اما نه چشم شدم، نه به دنبال تو گشتم. پریشب سکه هامو ریختم بیرون و رفتم پای دستگاه بازی کردم. هی باختم. اسکناسامو ریختم بیرون و بازی کردم. هی باختم. کارتای بانکی رو ریختم بیرون و بازی کردم. هی باختم. خوشحال بودم. خوشحال شدم. بعد دیگه شروع کردم آپاندیسو و ریه و شش و مثاته و روده ی کوچیک و روده ی بزرگ و همه چیزو ریختم بیرون و هی باختم. قلبم رو نریختم بیرون. قلب نداشتم. قلبمو خیلی وقت بود باخته بودم. احساسمو پارسال باخته بودم. دیگه الان هیچی ندارم ببازم. اصن پریشب رفته بودم که ببازم و من بردم.

پارسال اما با تو، تو کشتی بودم. پارسال با تو از آن کوچه گذشتم. تو همه هیچ ریخته در چشم سیاهت، من همه محو تماشای ویرانی خودم. پارسال سکه هامو ریختم بیرون و رفتیم پای دستگاه بازی کردیم. هی بردیم. سکه ها رو کردیم اسکناس و بازی کردیم. هی بردیم. با اسکناسا رفتیم آبجو و پیتزا خوردیم. از نای و مری گذشت و رفت تو روده کوچیکه و بعد بزرگه و هی بردیم. اصن پارسال رفته بودیم که ببریم و ما باختیم.

اصن نمیدونم چرا پارسال وقتی میبردیم، خوشحال میشدیم. معلوم بود داریم میبازیم. میدونستم آدم یا تو عشق شانس میاره یا تو قمار. من داشتم احساسمو میباختم و خوشحال بودم که دارم میبرم. پریشب رفته بودم که ببازم. رفته بودم که ببازم که ببرم.

دیشب اما با یار کودکی بودم. بازی نکردم. بازی نکرد. همه باخته بودیم. اون برام از آوازخونه شهر گفت. من براش از تو گفتم. پیارسال با یکی دیگه از تو گقتم. اصن انگار کارم شده تا به یه نفر برسم و باهاش از تو بگم. نمیدونم ساله دیگه باید با کی از تو بگم.

چند ژانويه ديگر بايد بيايد و برود تا تورا فراموش كنم بانو؟