Friday, February 28, 2014

فکر نمیکردم هنوز اینقدر داغ باشم. فکر نمیکردم هنوز اینقدر دوستت داشته باشم. فکر نمیکردم هنوز اینقدر اذیت بشم.
اما نمیدونم چرا این فکرا رو میکردم. منی که هنوز که هنوزه، روزی نیست که بهت فکر نکنم، شبی نیست که به فکرت نباشم، اونوقت نمیدونم چرا فکر میکردم دیگه ازت راحت شدم. حالا یکی نیست بگه چون جای هر شب خوابتو دیدن، یه شب در میون میبینمت، یعنی که دیگه یادت نیستم؟
ولی به خب به هرحال فهمیدم که هنوز خیلی داغم. فهمیدم که هنوز دوستت دارم. فهمیدم که...نه این یکی رو نفهمیدم. این یکی رو با تمام وجود حس کردم. اذیت شدن رو میگم. امروز با تمام وجود اذیت شدم.

دیشب عکساتو دیدم. خب میدونستم رفتی مسافرت. یعنی نه اینکه بهم گفته باشی، نه. اما از غیبتت اینور اونور معلوم بود که نیستی. خب اون ور خرم که آزارم میده، منتظر بود برگردی و عکساتو بذاری و ببینم کجا بودی و چه خبر بوده. راستشو بخوای فکر میکردم رفتی پاریس. همون سفر رویایی که قرار بود باهم بریم. همون سفر رویایی که هیچوقت نرفتیم.

دیشب عکساتو دیدم. همون خوده آزارگر، بیماره دیوانه گفت بیشتر بگرد. بیشتر گشتم. عکسای بیشتری دیدم. همون موقع بود که فهمیدم هنوز داغم. همون موقع بود که فهمیدم هنوز دوستت دارم. همون موقع بود که....نه. الان دوساله دارم اذیت میشم. اما دیشب داغون شدم. 

یهو به خودم اومدم و دیدم دو ساعت و سی و پنج دقیقه است که خیره شدم به عکستون. طوری که تمام دونه دونه پیکسلاشو از حفظم. خیره شدم به طوری که دستشو گرفتی. طوری که وزن خودتو انداختی روشو و بهش تکیه کردی. انگاری تکیه گاهتو پیدا کردی. اون خوشحاله. تورو نیمدونم. هنوز بعد این همه سال این یکی رو نتونستم بفهمم. دوستش داری. دوستت نداره. فقط خوشحاله. دوستت نداره. همونطوری که من هفت سال قبل بودم. اما اینا مهم نیست. مهم اینه که تو دستشو گرفتی. مهم اینه که تو بهش تکیه کردی. مهم اینه که تو دوستش داری. مهم اینه که من دوستت دارم. مهم اینه که فکر میکردم دیگه دوستت ندارم. مهم اینه که اذیت شدم. مهم اینه که از صبح تو شرکت لای تمام پیکسل های کارم، پیکسل های عکس تو رو میبینم. مهم اینه که وسط کد زدن، یهو دست از کار میکشم، سرمو بین دستام میگیرم و میرم تو فکر. مهم اینه که هروقت به دستام نگاه میکنم، دستای تورو میبینم که چطوری دستای اونو گرفتی. مهم اینه که از صبح چشام خیسه. مهم اینه که هنوز دارم آزار میبینم. مهم اینه که دوباره سرگردونیام شروع شد. مهم اینه که دوباره مریض شدم. مهم اینه که میدونم دیگه نیستی. مهم اینه که میدونم یکی هست بهش تکیه کنی، دستاشو بگیری. مهم اینه که دستام خالیه. مهم اینه که یه مشت پیکسل شده همه ذهنم. مهم اینه که به همه میگم آلرژی فصلیه که چشام قرمزه. مهم اینه که حتی دیگه تویی نیستی که اینارو بخونی. مهم اینه که حتی دیگه اپرایی نیست که برات ازش بنویسم. مهم اینه که از دیشب همه جا سکوت محض شده، هیچ صدایی نمیشنوم. مهم اینه که فهمیدم هنوز دوستت دارم. مهم اینه که فهمیدم دیگه ندارمت. مهم اینه که تو  دستای اونو گرفتی. مهم اینه که  تو دستای اونو گرفتی. مهم اینه که تو دستای اونو گرفتی.

No comments:

Post a Comment