Saturday, November 2, 2013

امروز یاده اولین دوست دخترم افتادم، همون که هجده ساله بودم باهاش دوست شدم. همون که تو هفته ی دومه دوستیمون منو باهاش تو خیابون گرفتن. همون که یه شب هردومونو تو بازداشتگاه نگه داشتن. همون که وقتی بازجو پرسید چندوقته باهم دوست شدین گفتم که من قصدم ازدواجه، بازجو هم گفت میخوای الان عاقد بیارین عقدتون کنیم....

سه هفته بعده فوت بابای تو تولدم بود. اونم اومده بود خونمون، تو هم بودی....تو عزادار بودی و داغون. اون خوشگل و سرحال. خودشم میدید این برتری رو. تو هم میدید اون برتری. و منم میدیدم برتری رو....اون شب شاید تورو دوست نداشتم و اونو دوست داشتم. امروز هیچ کدومتون رو دوست ندارم. دیشب هردوتونو دوست داشتم.

قبله اینکه با اون دوست شم، بچه بودم. بعده اینکه با اون دوست شدم بازم بچه بودم. اون از من بزرگتر بود اما بچه تر بود. اما بعد از اینکه با اون دوست نبودم بزرگ شدم. یهو بزرگ شدم. وقتی گرفتنمون، میلرزیدم. نمیدونم سردم بود یا ترسیده بودم. روزه اول ماه رمضون بود و میلرزیدم. وقتی گرفتنمون، من بزرگ شدم. فکر میکردم بزرگ شدم. اینقدر فکر میکردم بزرگ شدم که بهش گفتم میخوام بگیرمت. به مامانم گفتن میخوام بگیرمش. به مامانش گفتم میخوام بگیرمش. به همه گفتم میخوام بگیرمش.

هر وقت از تو دور میشدم، کشیده میشدم سمت اون. دیگه نمیخواستم بگیرمش. اما شاید منو میبرد به وقتایی که هنوز بچه بودم. میرفتم سمتش چون بهم لذت میداد وقتی میفهمیدم دیگه بچه نیستم. هیچوقت دوسش نداشتم. هرمونام منو میکشوند به سمتش. همیشه دوست داشتم. هورمونا هم برای خودشون میپلکیدن.

آره، امروز یادش افتادم. دیدم تو فیسبوکش نیستم. زنگ زدم بهش. از صدام شناخت. گفتم شوور کردی؟ خندید.همیشه وقتی دروغ میگفت خندش میگرفت. اما اینبار فرق میکرد. گفت آره! با مدیر عامل شرکتم.
خندیدم. مامانش همیشه همینو میخواست. خودشم اینو میخواست. شوهر آدم مدیر عامله شرکتش باشه. آقای شوور منو از تو فیسبوک دوست دختر هیجده سالگیم حذف کرده. آخه آقای شوور غیرت داره.

همش میخندید. دروغ نمیگفت. خوشحال بود. تو عکس گذاشتی. وسط تلفن با اون عکس گذاشتی. عکسای هالووینتو. با همون پسره که ازت کوچیکتره. منم وقتی هیجده سالم بود از اون خیلی کوچیکتر بودم.

روزه تولدم هردوتون بودین. روزی هم که از ایران رفتم هردوتون بودین. الان فقط منم. روزه تولدم اون خوشحال بود و تو ناراحت. روزی که از ایران رفتم تو بازم ناراحت بودی. اما الان هالووینه. تو خوشحالی. اونم عروسیشه. اونم خوشحاله...

No comments:

Post a Comment