Sunday, September 25, 2011

سکانس یک:
"تابحال با یخچالم اینقدر احساس نزدیکی و صمیمیت نکرده بودم"
در حال تمیز کردن عمیق ترین حفره های یخچالم...
 
 سکانس دو:
"پدسگ بیا بیرون..."
در حال کندن یکی از قفسه های ثابت یخچالم...
 
سکانس سه:"اِ...این چرا یه تیکش کمه؟"
در حالیکه یکی از قفسه های یخچالم را گم کردم...
 

No comments:

Post a Comment